کد مطلب:211218 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

فقرای سایبان
در سایبان بنی ساعده شب ها فقرا جمع می شدند و آنجا آسایشگاه مستمندان بود.

در تاریكی شب كه باران می بارید و سورت هوا چهره ها را تهدید می كرد امام صادق همیان بزرگی به دوش كشید و از خانه بیرون رفت معلی بن خنیس كه از اصحاب و یاران نزدیك و ناظر خرج منزل امام صادق بود متوجه گردید كه از امام از خانه بیرون رفت او هم متعاقب امام بیرون آمد به قصد آنكه امام را در این تاریكی شب تنها نگذارم - تا چند قدم فاصله می رفت و شبح امام را می دید ناگهان صدائی خفیف شنید حس كرد از دوش امام چیزی افتاد امام سربلند كرد عرض كرد پروردگارا این را به ما برگردان معلی پیش رفت و سلام كرد امام صدای او را شنید فرمود معلی تو هستی - بلی معلی هستم.

دقت كرد دید نان ها از همیان به زمین ریخت خم شد جمع كرد.

امام صادق علیه السلام فرمود به من بده معلی گفت اجازه دهید من همراه بیاورم.

امام فرمود این كار خود من است از تو سزاوارترم - آنچه ریخته بود در همیان نهاد بر دوش كشید و به راه افتاد به طرف سایبان بنی ساعده رسید معلی دید جمعی از فقرا جمعند امام نان ها را بین آنها تقسیم كرد بدون آنكه بگذارد او را بشناسند.

معلی پرسید آیا آنها دوستدار شما خاندان هستند؟

فرمود نه اما مستمند و بینوا می باشند اگر از شیعیان ما بودند برای آنها نمك و خرما هم می آوردم [1] .



[ صفحه 475]




[1] بحار الانوار مجلسي ص 110 ج 11 - وسائل ص 49 ج 2.